حس دوطرفه
امشب موقع خوابوندن حسنا، کلی نق و نوق میکرد یکم ازش دور شدم و همونطور طاق باز اونورترش دراز کشیدم دیدم سینه خیز اومد سرشو گذاشت روی دلم.صورتشو نمی دیدم ولی اونقدر ساکت و بی حرکت بود که فکر کردم خوابش برده.بعد چند دقیقه صورتشو که به طرفم برگردوند دیدم بیداره و با آرامشی وصف ناشدنی خیره شده بهم... یه احساس خیلی خوبی بهم دست داده بود اینکه میدیدم با من درآرامشه و اینکه اونم منو دوست داره انگار .... خیلی دوستش دارم منم..... پی نوشت : (برای حسنایی که یه دقیقه هم آروم یه جا وانمیسته این حرکت جای تعجب داشت!) بعضی مواقع هم که بغلش میکنم و باهاش حرف میزنم یه دفعه لبهای کوچولوشو میذاره رو صورتم که انگار میخواد بوسم کنه ا...
نویسنده :
مامانی
1:24